اگر بیند سقائی می کرد و بی طمع بود، دلیل است به کار آخرت مشغول شود. اگر بیند که مشک پرآب بود و به کس نداد، دلیل که مال جمع کند و از آن خیر نبیند. جابر مغربی سقا درخواب، دلیل بر مردی است که دیندار بود. اگر بیند سقائی می کرد و آب به مردم می داد، دلیل که با مردم نیکوئی نماید. محمد بن سیرین
اگر بیند سقائی می کرد و بی طمع بود، دلیل است به کار آخرت مشغول شود. اگر بیند که مشک پرآب بود و به کس نداد، دلیل که مال جمع کند و از آن خیر نبیند. جابر مغربی سقا درخواب، دلیل بر مردی است که دیندار بود. اگر بیند سقائی می کرد و آب به مردم می داد، دلیل که با مردم نیکوئی نماید. محمد بن سیرین
نمودار شدن. (غیاث اللغات). کنایه از نمایان شدن. (آنندراج) : ماه نو نتواند از روی خجالت شد سپید چون سیاهی میکند از گوشه ای ابروی دوست. طاهر غنی (از آنندراج). ، سیاهی زدن: چون زلف راه عشق سیاهی کند ز دور از بس نفس درین ره پرپیچ و تاب سوخت. صائب (از آنندراج). در آن وادی که من میباشم آبادی نمیباشد سیاهی میکند از دور گاهی چشم آهویی. رضی دانش (از آنندراج). ، کنایه از غضب کردن. (آنندراج) : سیاهی میکند با من سر زلف نگونسارش بلب می آورد جانم لب لعل شکربارش. مجیرالدین بیلقانی (ازآنندراج)
نمودار شدن. (غیاث اللغات). کنایه از نمایان شدن. (آنندراج) : ماه نو نتواند از روی خجالت شد سپید چون سیاهی میکند از گوشه ای ابروی دوست. طاهر غنی (از آنندراج). ، سیاهی زدن: چون زلف راه عشق سیاهی کند ز دور از بس نفس درین ره پرپیچ و تاب سوخت. صائب (از آنندراج). در آن وادی که من میباشم آبادی نمیباشد سیاهی میکند از دور گاهی چشم آهویی. رضی دانش (از آنندراج). ، کنایه از غضب کردن. (آنندراج) : سیاهی میکند با من سر زلف نگونسارش بلب می آورد جانم لب لعل شکربارش. مجیرالدین بیلقانی (ازآنندراج)